بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Saturday, July 26, 2014
 

از جبهه به آن دختر نامه ننویس؛ نامه‌نگاری در جنگ جهانی اول (+)

"همه چیز در اطراف سر و صدا می‌کند. از هر تختی که سربازی مجروح بر آن افتاده خون و خونابه در کف سالن در جریان است. حتی یونیفورم‌ها را هم از تن آنها بیرون نیاورده‌اند. برخی در حال تهوع‌اند، برخی به خود می‌پیچند و دیگران در حال مرگند یا برای آب فریاد می‌زنند. این شب اول کشیک دفتر زندگی را برای من بست. فکر نمی‌کنم که از این مهلکه زنده بیرون بیایم."

Friday, July 18, 2014
 
غزی

در همین سه دقیقه
باید
 تو را ببوسم 
خاطراتمان را مرور کنم
پیشانی بچه ها را ببوسم
دانه دانه ناخن هایت را
با خودم مرور کنم
توبه کنم کمی
از تمام خلاف هام
یک رکعت نماز هولی بخوانم
وضو بگیرم
حرف بزنم با مهدی
با راضی
با رقیه
با رضا
که دستهاش زخم شده توی فوتبال
باید به اتاق مامان سری بزنم
تلیویزیون خراب شده
تو سری می خواهد
شیر توی یخچال را
زودتر باید خورد
بعد باید سر فرصت بنشینم
برات نامه بنویسم
برو
ولی برگرد
بیا
و حرف های گریه دار من را
توی مشتهام پیدا کن

Wednesday, July 2, 2014
 
سربازها
مثل خرگوشهای شادمان سفید
لای برف ها 
ورجه می کنند
مسلسل ها
 مردد از چکیدن
دشت را نگاه می کنند
سرما
 عاقبت
مردها و مسلسل ها را
و برف
 سرما را
 خواهد خورد